خیمه محبان

ما را حرجی نیست اگر اشک فشانیم.... زیرا که در این بادیه جز نور نکشتیم

خیمه محبان

ما را حرجی نیست اگر اشک فشانیم.... زیرا که در این بادیه جز نور نکشتیم

مجلس پنجم

 

بخش اول: در محضرسید الشهدا

 

اهل بیت شایستگان حکومت

أَیـُّهَا النّاسُ فَإِنَّکُمْ إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ وَ تَعْرِفُوا الْحَقَّ لاَِهْلِهِ یَکُنْ أَرْضى لِلّهِ وَ نَحْنُ أَهْلُ بَیْتِ مُحَمَّد(صلى الله علیه وآله وسلم) أَوْلى بِوِلایَةِ هذَا الاَْمرِ مِنْ هؤُلاءِ المُدَّعینَ ما لَیْسَ لَهُمْ وَ السّائِرینَ بِالْجَوْرِ وَ العُدْوانِ
اى مردم! اگر شما از خدا بترسید و حقّ را براى اهلش بشناسید، این کار بهتر موجب خشنودى خداوند خواهد بود و ما اهل بیت پیامبر، به ولایت و رهبرى، از این مدّعیان نالایق و عاملان جور و تجاوز، شایسته تریم.

 

 

 

بخش دوم: یک جرعه آب...

 

بارون...بارون...بارون... بارون... قطره های بارون عین گوله ی اشک ...سر و صورت هر دو تا مون  خیس خیس شده بود... گفت :ماشالله عجب بارونیه ....این بار به شوخی گفت:

انگار خدا یادش رفته شیر آب رو ببنده... همینطور راه میرفتیم...من این رو میخوندم... خدا داره روضه می خونه...خدا داره روضه می خونه....گفتم مجید به نظرت اگه خدا بخواد با این بارونش یه روضه  رو برای ما بگه کدوم  مصیبت رو میگه.... آقا جان به نظرت مجید چی گفت؟

مجید شروع کرد، اصغرم رول اصغرم...شیرین زوانم اصغرم...اصغرم رول اصغرم....مجید راست گفت....از صبح تا حالا دارم میسوزم با این بارون...خدا دیگه بسه.... آتیش دلمون رو شعله ور نکن...بسه....از پنجره بیرون رو نیگا میکنم...چه قطره های پر آبی از این میله های تراس میچکه....عجب آب زلالیه...بغض گلوم رو گرفته صاحب الزمان!... جواب سوالم رو میدی آقا جون؟!...چرا کربلا بارون نیومد؟!!!!....کاش کربلام بارون میبارید.....کاش بارون می بارید....مگه چی میشد!!

....آبی نمیخوام...عیبی نداره....برگرد عموجان...بارون میباره...

امیر محمد شش ماهه ی ما امروز از تهران اومد....نمیدونم چرا همه ی نگاهم خیره به این گلوشه....چه نازک ولطیفه !!....وقتی میخنده  انگار قند تو دلت آب میکنن!...وقتی گریه میکنه انگار گذاشتنت وسط آتیش جهنم....خدایا چی کشید رباب....چی کشید حسین.... لیتکم فی یوم عاشورا جمیعا تنظرونی!کیف استسقی لطفلی!!.... یه لیوان آب  خوردم...دو لیوان آب خوردم ...سه لیوان آب خوردم.... این عطش چه را رفع نمیشه چرا لبام خشکیده.....

 

بخواب آروم عزیزم...

 که خواب آب ببینی....

 چرا هردم میگردونی زبون دور لبات مادر!

به مشکای بدون آب شده خیره نگات مادر!

چه بی صبری! علی لای لای

چه بی تابی! علی لای لای...

چرا مادر نمی خوابی؟!! علی لای لای

تو اسماعیلی ومن مثل هاجر میگردم

 شده اشکم، برات زمزم

نیگام ازغم پر از اشکه، دلم خونه پریشونه

گل نازم  چرا اینطور سرت افتاده بر شونه.....

 

علی لای لای، علی لای لای

 

اگه با آب نیاد سقا  امیدم نا امید میشه

 

گل من با لب تشنه روی دستم شهید میشه!

یه جرعه آب برات بسه

 

یه ذره از فرات برات بسه، برات بسه!!

 

 

پ.ن: مجلس قبل  یه اشتباه تایپی توش بود که جمله ی "عَلَی الدُنیا بعدک العَفا" به اشتباه "لی الدنیا بعدک..." نوشته شده بودبه بزرگیتون ببخشید.

 

 

والسلام علی آل یاسین

 

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 02:29 ق.ظ

آقا بهم بگو نظر ت رو کجا می ذاری برام!

گمنام شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 10:01 ق.ظ http://www.ilamcity.com

سلام آقا محمود

وقتتان به خیر و خوشی
بارونو چشمش زدی بند اومد!

شایدم یاد فرشته ها انداختی شیرآبو ببندن!

مگه هر کی ازین دیرخرابات بره برا همیشه میره؟
رجعتو چی؟ :)
دلمون خوش همونه

یا حسین(ع)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد