برای چشمهایت دلم تنگ میشود!

به یاد بابا حاجی مهربون خودم
کوچ پیر غلام آستان امیر المومنین حاج ابراهیم ارجمندی را تسلیت میگوییم
بنشین زار زار گریه کنیم
مثل ابر بهار گریه کنیم
ناله در سینه ها شکست امشب
دل آیینه ها شکست امشب
از سرم دست بر نمیداری
آه ای غم چه مردم آزاری
چه بگویم که سخت بود آن شب
واقعا قحط بخت بود آن شب
حرف دلهای تنگ بود آنجا
صحبت سنگ وسنگ بود آنجا
کبک وگنجشک و سار در ماتم
خانه ی ما مثل شب در ماتم
شانه و رنج ، رنج دربدری
سینه و داغ داغ داغ بی پدری!
رخت بستی از این خراب شده
خم رها کرده و شراب شده
آیسجاده ی همنوایت کو؟
آی رساله آشنایت کو
با غمی جانگداز اینجاییم
من وبابا دوباره تنهاییم
شاعر:محمد کاظم کاظمی(مجموعه ساغر مینایی)