آری... زمان بازگشت فرا رسیده

 

آدم  چشم چرانی بود.....چشم چران که هیچ چیزی فراتر....زنی را دید ، بدجور خوشش آمد...تعقیبش کرد،بعد از مدتی فهمید که زنی تنهاست. با خودش قرار گذاشت یک شب سراغش برود و...

شب فرا رسید....کوچه ها را یکی یکی پشت سر می گذاشت تا به خانه ی زن برسد. رسید از دیوار بالا رفت. وارد حیاط شد...میخواست سراغ زن برود.اما صدای قرآن خواندن  از خانه بلند بود...زن داشت قرآن می خواند(الم یان للذین امنوا ان تخشع قلوبهم لذکر الله-15/حدید)......اشک از چشم هایش جاری شد....در دل .گفت چرا ! چرا ! چرا وقتش رسیده.....از دیوار آرام و بی صدا بازگشت ...اشک هنوز جاری بود و باز میگفت وقتش رسیده...وقتش رسیده که قلبم از یاد تو خاشع شود...آمده ام که برگردم بسوی تو...رفت و دیگر بازنگشت