شعر از باقر .ز

در انتظار یار خود

شبها به دنبال کسی در کوچه ها نجوا کنیم

با خود بگوییم ای خدا کی ماه را پیدا کنیم؟

در ظلمت نفس لعین غرقیم و تنها  مانده ایم

 پس ای رفیقان دوستان کی نفس را تنها کنیم؟

 ما منتظر برکیستیم؟ ما مدعی بر چیستیم؟

ای وای بر ما، تابه کی خون بر دل زهرا کنیم؟

ای هیئتی بنگر بخود ما هیئتی هستیم و بس

 ارباب خود را تا به کی آواره ی صحرا کنیم

این نامه ی اعمال ما هر هفته چون دستش رسد

 این را بگویم بس بود ما خویش را رسوا کنیم

در انتظار یار خود باید سر و جان را دهیم

چشمان خود را پر ز خون دریای بی همتا کنیم

باشد که روزی  اید و ما بی کسان را بنگرد

تا جان  فدای دیدن آن قامت رعنا کنیم