آیا میتوانید این مسئله را حل کنید؟ | |
آیا میتوانید این مسئله را حل کنید؟ دست نوشته اى خواندنى از رتبه اول کنکور پزشکى سال 1364 چه کسى میداند جنگ چیست؟ چه کسى میداند فرود یک خمپاره، قلب چند نفر را میدرد؟ چه کسى میداند جنگ یعنى سوختن، یعنى ویران شدن، یعنى ستم، یعنى آتش، یعنى خونین شدن خرمشهر، یعنى سرخ شدن جامه اى و سیاه شدن جامه اى، یعنى گریز به هر جا، به هر جا که این جا نباشد، یعنى اضطراب که کودکم کجاست؟ جوانم چه میکند؟ دخترم چه شد؟ به راستى ما کجاى این سؤال ها و جواب ها قرار گرفته ایم؟ کدام دختر دانشجویى که حتى حوصله ندارد عکس هاى جنگ را ببیند و اخبار آن را بشنود، از قصه دختران معصوم سوسنگرد با خبر است؟ آن گُلهاى ناز آن اسوه هاى عفاف که هر کدام در پس رنج هاى بیکران صحرانشینى و بیابانگردى آرزوى سالها بعد را در دل می پرورانند. آن خواهران بى دفاع، آن مظاهر شرم و حیا را چه کسى یاد میکند که بى شرمان دامنشان را آلوده کردند و زنده زنده به رسم اجدادشان به گور سپردند. کدام پسر دانشجویى می داند هویزه کجاست؟ چه کسى در هویزه جنگیدهُکشته شده و در آنجا دفن گردیده؟ چه کسى است که معنى این جمله را درک کند: نبرد تن و تانک؟! اصلاً چه کسى می داند تانک چیست؟ چگونه سر یکصد و بیست دانشجوى مبارز و مظلوم زیر شنی هاى تانک له می شود؟ آیا می توانید این مسئله را حل کنید؟ گلوله اى از لوله دوشکا با سرعت اولیه خود از فاصله هزار مترى شلیک می شود و در مقصد به حلقومى اصابت نموده و آن را سوراخ کرده و گذر می کند، معلوم نمایید سر کجا افتاده است؟ کدام زن صیحه می کشد؟ کدام پیراهن سیاه میگردد؟ کدام خواهر، بى برادر می شود؟ آسمان کدام شهر سرخ می شود؟ کدام گریبان پاره می شود؟ کدام چهره چنگ می خورد؟ کدام کودک در انزوا و خلوت اشک می ریزد؟... توانستید؟ اگر نمی توانید، این مسئله را با کمى دقت بیشتر حل کنید: هواپیمایى با یک و نیم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده مترى سطح زمین، ماشین لندکروزى را که با سرعت در جاده مهران - دهلران حرکت می نماید، مورد اصابت موشک قرار می دهد، اگر از مقاومت هوا صرف نظر شود، معلوم کنید کدام تن می سوزد؟ کدام سر می پرد؟ چگونه باید اجساد را از درون این آهن پاره له شده بیرون کشید؟ چگونه باید آنها را غسل داد؟ چگونه بخندیم و نگاه آن عزیزان را فراموش کنیم؟ چگونه می توانیم در شهرمان بمانیم و فقط درس بخوانیم؟ چگونه می توانیم درها را به روى خود ببندیم و چون موش در انبار کلمات کهنه کتاب لانه بگیریم؟ کدام مسئله را حل می کنى؟ براى کدام امتحان درس می خوانى؟ به چه امید نفس می کشى؟ کیف و کلاسورت را از چه پر می کنى؟ از خیال، از کتاب، از لقب شامخ دکتر یا از آدامسى که هر روز مادرت در کیفت می گذارد؟ کدام اضطراب جانت را می خورد؟ دیر رسیدن به اتوبوس، دیر رسیدن سر کلاس، نمره گرفتن؟ دلت را به چه چیز بسته اى؟ به مدرک، به ماشین، به قبول شدن در دوره فوق دکترا؟ آى پسرک دانشجو، به تو چه مربوط است که خانواده اى در همسایگى تو داغدار شده است؟ جوانى به خاک افتاده است؟ آى دخترک دانشجو، به تو چه مربوط که دختران سوسنگرد را به اشک نشانده اند؟ و آنان را زنده به گور کردند؟ یا در کردستان، حلقوم کسى را پاره کردند تا کدهاى بیسیم را بیابند؟ به تو چه مربوط است که موشکى در دزفول فرود بیاید و به فاصله زمانى انتظار نور، محله اى نابود شود؟ به تو چه مربوط است که کودکانى در خرمشهر از تشنگى بمیرند؟ هیچ می دانستى؟ حتماً نه! هیچ آیا آنجا که کارون و دجله و فرات به هم گره می خورند، به دنبال آب گشته اى تا اندکى زبان خشکیده کودکى را تَر کنى و آنگاه که قطره اى نم یافتى، با امیدهاى فراوان به بالین آن کودک رفتى تا سیرابش کنى؟ اما دیدى که کودک دیگر آب نمی خورد!! اما تو اگر قاسم نیستى، اگر على اکبر نیستى، اگر جعفر و عون و عبدالله نیستى، لااقل حرمله مباش! که خدا هدیه حسین را پذیرفت و خون على اصغر را به زمین پس نداد. من نمی دانم که فرداى قیامت این خون با حرمله چه خواهد کرد.... دست نوشته شهید احمدرضا احمدی ساعتى قبل از شهادت
|
سلام
منتظریم تا در هیئت ما یک چای بنوشید
تبرک است...
سلام ...
ایام سوگواری سید و سالار شهیدان امام حسین (ع) و
حضرت اباالفضل (ع) رو به شما و همه شیعیان و عاشقان
تسلیت می گویم ...
التماس دعا ...
در پناه حق
خوشحال میشیم اگه در خیمه ما چای بنوشید
غزلنامه
ای ماه من! ببخش اگر گاه دلخورت...
یک تکه ابر سر به هوایم که درخورت...
یک تکه ابر سر به هوایم که اشکهاش
هرشب به یاد سینهی از غصهها پرت...
اینجا همیشه ابری و بارانی است حیف!
نه ماه و نه ستاره برایم تبلورت...
آقا اجازه؟ خستهام از شعر، از غزل!
از هرچه داستان خیالی، اتل... متل...
آقا اجازه؟ ما دلمان تنگ میشود
بغضی که بسته راه گلو، سنگ میشود
هی فکر میکنم که کجا خندههات را ...
گم کردهام طراوت سبز صدات را
هی فکر میکنم به جواب سوالها
به آن هزار راه نرفته، محالها
با تو همیشه آخر هر قصه خوب بود
دنیا شبیه ساحل گرم جنوب بود
با تو محال بود بپوسم، محال بود!
دنیا شبیه جنگل سبز شمال بود
این روزها که آخر هر قصه مبهم است
دنیا بدون عشق تو عین جهنم است
این روزها برای تو دلواپسم مدام
مضمون عاشقانه ی این شعر ناتمام!
دلواپسم برای تو آقا! رفیق! یار!
مضمون شاعرانهی این عشق ماندگار
بعد از تو هیچوقت جوانی نمی کنم
دیگر بهار خانه تکانی نمی کنم
یک تکه ابر سر به هوایم که عاشقست
با برف و باد و تندر و توفان موافقست
یک تکه ابر سر به هوایم که سال هاست
در ازدحام خاطره ها و خیال هاست...
یک تکه ابر سر به هوا که هنوز هم...
آیا تو هم هنوز مرا در تصورت...؟
آقا اجازه؟ ما دلمان تنگ میشود
سلام
تمایل داری به وبلاگم بیا و در طرح صلوات شرکت کن
بسم الله
منتظرم
یا علی مدد
سلام ، میلاد رسول اکرم ، حبیب خدا رو تبریک می گم .
ممنون که سرزدید ، جواب پیامتون رو هم دادم می تونید برید ببینید ، الان این نظری که من می خوام بدم مال اون وبلاگتونه اما هر کاری کردم صفحه کامنتها باز نشد ناچار اومدم این وبلاگتون .
و اما در مورد مطلبی که نوشتید ، رفتن به مناطق جنگی فقط ظاهر قضیه است یادمون نره باطن قضیه رو حفظ کنیم و آرزوهای شهیدانمون رو در جامعه حفظ کنیم و من چون می بینم آرزوهای اونها بعد از این همه مدت هنوز در جامعه عملی نشده ناراحتم ، راستی یادمون نره به غیر از شهدا افراد دیگه هم تو جنگ بودند جانبازان شیمیایی که الان تو گوشه ی بیمارستانها غریب افتادند ما دسته دسته به این سرزمین ها سر می زنیم ولی به ملاقات کسانی که هنوز زنده اند نمیریم تا آخرین حرفای دل تنگشون رو بشنویم . موفق باشید خدانگهدار
بسم الله.
سلام. خیلی وقته دنبال این متن میگشتم که اینجا دیدم. اجرتون با مادر شهدا حضرت زهرا سلام الله علیها...
شما رو لینک میکنم. خوبه همشهری هوا همدیگه رو داشته باشن.
التماس دعا
یا زهرا