ما نمی میریم....!!!
مطلب زیر جوابی برای بلاگرهای بی پلاک
سرباز اسلحه اش را ننداخت...ایستاد تا آخرین نفس...رفیقش گفت :صدای سوت خمپاره که آمد همه خوابیدیم..احمد هم خوابید روی زمین...گرد و خاک که کنار رفت دیدم انگشتهایش هم رفته،با چفیه دستش رو بستم....التماسش کردم :حاج احمد برگرد عقب...تا بچه هام رو تو این محور پیروز نکنم نمیرم..نمیرم...سرباز اسلحه اش را زمین نینداخت...سرباز ایستاد ..سرباز مردانه جنگید....فرار نکرد
آنجا تنها مانده بود ،کنار نعش بیسیمچی....بندهای پوتینش را به هم بست و گره کور زد تا اگر هم خواست نتواند برگردد...راه فرار از یکسو برایش مانده بود....اما تا آخرین تیر خشابش را شلیک کرد...سرباز ایستاد مردانه هم ایستاد...عقب آمد اما13 سال بعد....جمجمه اش را بالای دست مردم دیدم وقتی که کفنش را گشودند....سرباز خوشبو شده بود....سرباز فرار نکرد با افتخار برگشت
= سرباز فرار نکرد....خودش را انداخت روی سیمهای خاردار تا خاری باشد در چشم آنها که میگویند سرباز فرار کرد تا خاری باشد در چشم آنها که گفتند سرباز نمی خواست بایستد و مجبورش کردند
= سرباز ایستاد...اما اسیر شد...گفتند از شکنجه نمی ترسی؟ گفتند به خمینی فحش بگو....فیلمت را برای همه ی دنیا پخش میکنیم...مشهورت میکنیم...میگوییم تو واقعا سرباز خوبی هستی....قبول کرد سه ..دو...یک....بگو....رو ایره ....الموت لصدام...الموت لصدام...قنداق تفنگ دهانش را...دهانش را...
= سرباز کودک بود ،کودک سرباز شده بود....دوربین جلو آمد همراه خبرنگار زن هندی...آقا پسر با من مصاحبه میکنی؟
سرش پایین بود ولی گفت:از فاطمه ای زن به تو اینگونه خطاب است
ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است
حجاب گذاشت و برگشت....گفت خمینی شما را مجبور کرد؟مگر شما بچه نیستی؟شما نباید بجنگی!!!
صبر کرد حرفهایش را زد....گفت:ما مطیع امام هستیم...هرچه او بگویدحکم است بر ما،تکلیف است....فقط امام...من خودم با گریه به جبهه آمدم....سرباز گفت شناسنامه ام را تغییر دادم....من خواستم امام از من راضی باشد....امام پلاک من است....امام هویت من است...
پلاک سربازها امام خمینی است... وخمینی در دل آزاده ها زنده است
=بسیجی ها نمرده اند...سربازهای امام زنده اند....لشکر به لشکر...گردان گردان.....صف به صف.....تازه دارند نیرو جذب میکنند حتی با استخوانهایشان....بی پلاکها ،گمنامها...دارند یکی یکی قلبها را فتح می کنند...
و جنگ هنوز تمام نشده....هنوز آنها دلیرانه نبرد میکنند...و آنی که با بی عرضگی دارد فرار میکند تو هستی...تو هستی که فکر میکنی فرار کردند...فکر می کنی گولشان زدند و بزور به جنگشان بردند...تو داری فرار میکنی...داری از حقیقت زنده بودنشان فرار میکنی......از حقیقت اینکه ایستادند ...یادشان آزارت میدهد چون هنوز هم نتوانسته ای که بشناسیشان...مردانه جنگیدند....برای رضای خدا....نفس کشیدند....برای رضای خدا...جنگیدند.... برای رضای خدا....قدم برداشتند... برای رضای خدا....قلم برداشتند روی کاغذ... برای رضای خدا....همه چیزشان... برای رضای خدا....و راز بی پلاک بودنشان نیز همان است....خواستند هرچه میماند معشوق باشد...خواستند به فنای فی الله برسند...
اگر هویتشان را میخواهی بدانی سراغ پلاک نرو...هویتشان را از گورهایی که از خوف خدا شب در آن عبادت می کردند بپرس...هویتشان را از کربلا بپرس...کربلا خوب میشناسدشان...همه را ، با اسم و نشان کامل...پلاک سربازهای روح ا... کربلاست!!!