خیمه محبان

ما را حرجی نیست اگر اشک فشانیم.... زیرا که در این بادیه جز نور نکشتیم

خیمه محبان

ما را حرجی نیست اگر اشک فشانیم.... زیرا که در این بادیه جز نور نکشتیم

یه گنبد طلایی...

...آقا جون آجرک الله



.....فدای شال سیاهت







آسمون طلا میشه تا گنبد طلات بشه....





اینها سابقه دارند..!!! به این عکس از حرم مطهر حضرت عباس توجه کنید که بعد از انتفاضه مردم در سال


۹۱ گرفته شده





ین روزا منم خیلی حال و روزم خراب شده...شاید خاصیت ماه محرم هم همین باشه...آری...
خاصیت نگاه تو ما را خراب کرد
فولاد قلب مرا عشقت مذاب کرد

از یه طرف شیطون داره حالم رو میگیره...از یه طرفم خنگ بازی های خودم جلوی شیطون..ولی خدا وکیلی این سلام دادن به امام زمان چه حالی میده....اونم وقتی ایمان داری که همین الان داره جوابت رو میده( گفتم داستانش رو براتون)
ولی در هر حال هنوز خماریم... هنوز تو کف یه جرعه شراب موندیم و این در و اوندر می زنیم...بله ..بله

در بدران امیر دو سراییم

تشنه لبان می_ علقمه مائیم

می بده!...ترو خدا می بده!!

آقا مردم...البته بعضی هاشون...جشن گرفتن...عید داشتن...چه عیدی؟ ...ولنتاین..!!..بابا من و شما بی کلاسیم!

آره ...عید میگیرن...ایام عزای تو رو عید میگیرن... آقا جون بعضی ها به ما تبریک گفتن این روز رو !!
از خودم خجالت کشیدم !! یعنی مام انقدر بد شدیم که این روزا عیدمون باشه و به ما تبریک بگن....به مولا آقا جون برای خیلی هاشون این طور نوشتم (هنوز محرم است، ما عید نداریم)(دیوونه عید نداره لباس نوش رخت عزاست)...آقا....آقا...آقا...دارم با تو حرف میزنم...بهم گوش میدی؟!!
ببین یه فرصت دیگه... میدونم این چندمین باره فقط به خودت دارم میگم یه فرصت دیگه! ولی ترو خدا
گناه دارم ها !! منو ولم کنی بیچاره میشم ها...یه فرصت دیگه...میدونم ایندفعه شرایطش سخت تره...ولی من دوست دارم...آقا یادته...من همونم که یکی مسخره ام میکرد چون دوست دختر! ندارم!!!...من همونم که باورشون
نمیشد که تاحالا تو عمرم حتی یه دونه نوار ترانه( از نوع مبتذل ...حالاچه لوآنجلسی ..چه مجوز ارشاد دار) گوش نکردم... من همونم که خوابهام هم بوی تو رو میداد.... من رو دریاب....برای لحظه ای در یاب ارباب!!میدونم خیلی در حقت نامردی کردم...ولی شما که تنها نبودی من به خودمم خیلی ظلم کردم...مگه نه
بخدا من دوست دارم...چیه...از قیافم خوشت نمیاد؟!!...یا دیگه دوست نداری صدای منو بشنوی؟!!بابا من همون نوکر قدیمی تو ام

نمی روم زدیار شما به کشور دیگر

برون کنید از این در ، درآیم از در دیگر

پ.ن: بعد از این خرابی حرم راستش روم نشد با آقا حرف بزنم ازش در خواست کنم ... برا همین گذاشتم چند روز بگذره بعد بگم...
پ . ن : خاک سر کوی تو زنده کند مرده را
زانکه شهیدان تو جمله مسیحا دمند

پ.ن: من دو چیز لازم دارم...یکی اراده...یکی یه جو غیرت!!!

مست مستم


... شاد شادم...مست مستم....من خدا را می پرستم...


اینقدر شادم که دارم از فرط شادی می ترکم....شکرت مهربون

 

تا کور شود هر آنکه نتواند بین (یا شادیم دید)!!

 

می میرم برات!!!





پ.ن: دوستت دارم

پ.ن: و خداوند ارباب را آفرید تا بی کس و بی مولا نباشیم

فتح خون

 

 

فصل دهم:  تماشاگه راز
 

راوی

حسین دیگر هیچ نداشت که فدا کند، جز جان که میان او و ادای امانت ازلی فاصله بود... و اینجا سدره المنتهی است. نه... که او سدره المنتهی را آنگاه پشت سرنهاده بود که از مکه پای در طریق کربلا نهاد... و جبرائیل تنها تا سدره المنتهی همسفر معراج انسان است . او آنگاه که اراده کرد تا از مکه خارج شود گفته بود: من کان فینا باذلاً مهجته و موطناً علی لقاءالله نفسه فلیرحل معنا، فاننی راحل مصبحا ان شاءالله تعالی. سدره المنتهی مرزدار قلمرو فرشتگان عقل است. عقل بی اختیار. اما قلمرو آل کسا، ساحت امانتداری و اختیار است و جبرائیل را آنجا بار نمی  دهند که هیچ ، بال می سوزانند . آنجا ساحت انی اعلم ما لاتعلمون است ، آنجا ساحت علم لدنی است ، رازداری خزاین غیب آسمان ها و زمین؛ آنجا سبحات فنای فی الله است و بقای بالله ، و مرد این میدان کسی است که با اختیار ،از اختیار خویش درگذرد و طفل اراده اش را در آستان ارادت قربان کند ... و چون اینچنین کرد، در می یابد که غیر او را در عالم اختیار و اراده ای نیست و هر چه هست اوست. اما چه دشوار می نماید طی این عرصات! آنان که به مقصد رسیده اند می گویند میان ما و شما تنها همین «خون» فاصله است ؛ تا سدره المنتهی را با پای عقل آمده ای، اما از این پس جاذبه جنون ، تو را خواهد برد... طیّّّّّّ این مرحله دیگر با پای اراده میسور نیست ؛ بال می خواهد و بال را به عباس می دهند که دستانش را در راه خدا قربان کرد. این حسین است که عرصات غایی خلافت تکوینی انسان را تا آنجا پیموده است که دیگر جز جان میان او و مقصود فاصله نیست. آنان که با چشم ظاهر می نگرند او را دیده اند که بر بالین علی اکبر علی الدنیا بعدک العفا گفته است و بر بالین قاسم عزَّ والله علی عمک ان تدعوه فلا یجیبک او یجیبک ثم لا ینفعک و اکنون بر بالین ابی الفضل عباس می گوید: الان انکسر ظهری و قلت حیلتی ،اما حجاب های نور را نمی بینند که چه سان از هم دریده و رشته های پیوند روح را به ماسوی الله چه سان ازهم گسسته ! نه ماسوی الله ، که اینجا کلام نیز فرشته سان فرو می ماند.مردانگی و وفای انسان نیز به تمامی ظهور یافت و آن قامت مردانه عباس بن علی با دستان بریده بر شریعه فرات، آیتی است که روح از این منزلگاه نیز گذشته است و عجیب آن است که آن باطن چگونه در این ظاهر جلوه می کند. بعدها امّ البنین دررثای عباس سرود:

یامن رای العباس کر علی جماهیر النقد

و وراه من ابناء حیدر کل لیث ذی لبد

انبئت ان ابنی اصیب برأسه مقطوع ید

و یلی علی شبلی امال برأسه ضرب العمد

لوکان سیفک فی یدیک لما دنی منک احد

دستان عباس بن علی قطع شده بود که آن ملعون توانست گرز بر سر او بکوبد. اما تا دستان ظاهر بریده نشود، بال های بهشتی نخواهد رست. اگر آسمان دنیا بهشت است ، آسمان بهشت کجاست که عباس بن علی پرنده آن آسمان باشد؟ فرشتگان عقل به تماشاگه راز آمده اند و مبهوت از تجلیات علم لدنّی انسان، به سجده در افتاده اند تا آسمان ها و زمین، کران تا کران ، به تسخیر انسان کامل درآید و رشته اختیار دهر به او سپرده شود؛ اما انسان تا کامل نشود، در نخواهد یافت که دهر، بر همین شیوه که می چرخد، احسن است. چشم عقل خطابین است که می پرسد: اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء... اما چشم دل خطاپوش است. نه آنکه خطایی باشد و او نبیند... نه ! می بیند که خطایی نیست و هرچه هست وجهی است که بی حجاب ، حق را می نماید. هیچ  پرسیده ای که عالم شهادت بر چه شهادت می دهد که نامی اینچنین بر او نهاده اند؟

 

ای وای زینب

 

 

 

خیمه ها  می سوزد  و شمع شب تار من است....

 

 

 

همه چیز تموم شد!