خیمه محبان

ما را حرجی نیست اگر اشک فشانیم.... زیرا که در این بادیه جز نور نکشتیم

خیمه محبان

ما را حرجی نیست اگر اشک فشانیم.... زیرا که در این بادیه جز نور نکشتیم

اینم از صبح جمعه ی ما

اینها نظرات یه دوستی به نام آقا محمد (ابراهیم)در مورد انژی هسته ای و.... بعضی حرفهای من

ابراهیم

می دونی .. خیلی مهمه این انرژی اتمی .. من خیلی باهاش موافقم .. اصولا همیشه عوام فریبی کار خوبی بوده .. بعضی وقتا ابزارش نیست .. محبوری بگی خواب دیدم .. بهم الهام شد .. بعضی وقتا هست .. دیگه آقا خلق خدا کرور کرور میان دنبالت .. آقا میان دنبالت .. همچین حال می کنی .. همچین حال می کنی.. بعد نه که کرور کرور نه مثل گله گوسفند ها .. آدم .. میان دنبالت .. میری صاف می شینی جایی که اهمیت حیاتی داره .. مثلا فکر نکنی که ژاپن ر بعد جنگ جهانی دوم از داشتن ارتش محروم کردن .. بدون ارنش که نمی شه کشور ساخت .. مثل کیک زرد ی مونه .. اما من هنوز فکر می کنم عوام فریبی عنصر لازمی است در کشور های جهان هفتم .. هفتم آسمون رو می گم .. بقیه که قعر جهنمند ..
التماس دعا .. شما هم به جای ما شادی کنید .. ما که از این سعادت محرومیم ..

پنجشنبه 24 فروردین ماه سال 1385 ساعت 02:12 AM
 محمد

من دارم به بمب ها فکر می کنم.. این آقا محمود هم به دویست و سی خودشان می رسد .. جالب نیست .. آدم برای مردن زنده باشه ؟ یا بهتر بگم .. آدم برای خوب مردن زنده باشه .. چه فرقی می کنه .. به هر صورت کسی نیست به زنده ها فکر کنه ..


===========>

محمود:
یه مشت از همون جوونای مملکت
نشستن یه همچین کار کارستانی رو انجام دادن بدون اینکه منت این و اون کشور رو بکشن...اون موقع اجر و دستمزدشون میشه این...دست تون درد نکنه...جدا خیلی برای کار علمی ارزش قائلین
.........به اون آقا ممممممممممممحححححححمممددددددد" برای اینکه بیاد بخون اینطوری نوشتم....
خیلی ترسویی...جالبه همینهایی که پیش ما میان دم از مصدق و این و اون و... میزنن همینا حالا که تاریخ داره تکرار میشه کم اوردن هم شما هم همخط های شما...
بابا حرف دل رو بکب بگی....محمد اگه جنگی هم بشه
اینجا رو میزنن...نه تهرون درندشت تو رو....ما میجنگیم..
همونطور که تو تو خونت چت میکردی...رفقای من سینشون سال 79 سپر بود در برابر منافقین...در برابر خمپاره هاشون...و...

ول کن حس جواب دادن به این ها رو ندارم

اگه وقت داشت بگو بیاد در مورد شهادت نه درمورد هدف زندگی هم براش حرف بزنم...

ای جماعت نه اگر بیش، کمی عار کنید

..صد شکر که شیعه سر در خط ولی دارد
ای عهد شکن کوفه این خطه علی دارد...

به برادر محمد...و برادر ابراهیم.....
امام حسین فرمود: این حرامزاده مرا بین دو امر مخیر کرده تسلیم و خواری یا مرگ ....هیهات من الذله...این اولیش....
بعدم هدف ایشون از زندگی چیه.....هدف ما که بندگی خداست.
خوب وقتی هدف این بود یعنی سعی کردی تمام کارهات برای خدا و مورد رضایت او باشه دیگه اگر تمام عالم دست تو دست هم بدن تا ریشت رو هم بکنن نمیتونن... این هیچ...در مورد مرگ.... علی (ع)...واسمعوا دعوت الموت قبل ان (این کلمه اخر یادم رف) بکم...دعوت مرگ را بگوش بگیرید قبل از اینکه مرگ شما را ببرد... به قول شهید آوینی لذت زندگی مرگ اگاهانه را جز اولیائ خدا کس نمیداند)....آنکه با عقل کج افتاده ی خویش می اندیشد از کجا بداند که شهادت یعنی چه
و عشق کربلا یعنی چه...او کربلا را شهری می پندارد که سه سال است به دست آمریکا افتاده...در حالی که سالهاست که ما کربلا را فتح کرده ایم به تعداد شهیدانمان.....و کسی که کربلا را دارد... دیگر چه حراسی از مرگ دارد....

ماکه ناخن اولیا ئ الله نمیشویم ...اما باور کنید لذتی که در زندگی مرگ آگاهانه و همراه با یاد مرگ است و آماده ی مرگ در هیچ کدام از زندگی های شما یافت نمی شود

برادر ابراهیم...فکر کنم شما زیادجلوی ماهواره نشستی و خیلی گوش دادی یه کم بیا اینطرفتر تا بهفهمی دنیا نه در چنگال بمبهای اتمی و شورای امنیت که در دست مجاهدان فی سبیل اللهی است شب را تا صبح تسبیح می کنند و روز را به علم اموزی و علم اندوزی می گذرانند..... و برایتان متاسفم که خیلی زود هراسان میشوید...ذات غرب اینگونه است که در عین ضعف از همیشه بیشتر در بوق و کرنا می دمد ... و ذات غرب بر اغوا و اوهام و خیال بنا نهاده شده...
و تو چه می دانی حقیقت کجاست....

ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوه....

صدق الله العلی العظیم

حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر

پنجشنبه 24 فروردین ماه سال 1385 ساعت 06:39 AM

++++++++++++
محمد

با عرض معذرت از نرگس خانم به دلیل بحث اضافی مطرح شده .. من اینجا رو طبق معمول تبدیل می کنم وسیله بحث های خصوصی .. اما می دونی که تلاش می کنم این قضیه کم باشه ..مثل قضیه جرجیس ..
اما آقا محموذ..
نکته اول اینکه من اینهمه میم و بقیه حرفا تو اسمم ندارم .. درست نیگه کن ببین چجوری اسممو می نویسن ..
نکته دوم .. می دونی محمود .. مشکل من همیشه با تو و جرفات این بود که تو هیچ وقت نتیجه رو خودت نگرفتی.. همیشه از بقیه نقل کردی.. همیشه ا.. تو اعتقاداتت رو خوندی .. گفتن .. بهت یاد دادن .. و من به شدت با اعتقادات اکتسابی مخالفم . می بینی که دارم حکم می دم .. این حکم بر اساس دانایی من بر اساس کامنتهات و وبلاگت شکل گرفته.. پس قبل از تو من خودم می دونم شاید همه جای بحثم درست نباشه .
نکته سوم .. از لزومات اعتقادات اکتسابی اینه که پویا نیست .. یعنی نمی تونه راجع به مساله ای فکر کنه که بهض یاد داده نشده .. نمی تونه دو جمله بنویسه بدون اینکه به حساب بزرگی .. متنشو تایید کنه .. دیدی تو مسابقات شنا ( اگه گناه نیست دیدنش ) داور سوت رو می زنه و مردم شیرچه می زنن .. اما شیرجه قبل صدای سوت خطاست آقا محمود .. حطا کردی .. بیا بالا دوباره باید شیرجه بزنی.. من نگفتم که انرژی هسته ای بده .. من نگفتم که من دارم از بمب ها می ترسم .. من نگفتم که عاشق فلسفه زندگی سگی ام .. من و ابراهیم که خود من باشم گفتم که من مخالف زندگی گوسفندی ام .. زندگی ای که یک نفر اون بالا وایساده و اعتقاد پخش می کنه .. و این پایین مردم همون اعتقاد رو زمزمه می کنند .. تو مرا متهم می کنی به زیاد جلوی ماهواره نشستن .. و من توی سه ماه اخیر اصلا تلویزیون ندیدم .. البته روزنامه زیاد خوندم .. حدس می زنم بیشتر از اون چیزی که تو خونده باشی .. و اگه چیزی به اسم بولتن خبری بسیج وجود داشته باشه .. خبرا رو خیلی گسترده ار از بولتن خبری بسیج خوندم .. از اون غرب پست فطرت تا این شرق کربلایی .. پس اگه نتیحه می گیرم نتیحه مال خودمه ..
نکته چهارم .. من تهران نیست .. نمی دونم تو موقع انتخاب رشته تهران رو زدی و نتونستی بیای یا اینکه اصلا انتخاب نکردی تهران رو که افتخار کنی به زندگی توی مرز .. اما مگه مکان زندگی تو نقطه استراتژیک محسوب می شه .. رفیق می دونم سخته از دوران حنگ های شمشیری و کربلا بیای بیرون .. اما از دوران حنگ تحمیبی هم باید بیای بیرون .. حنگ کردن تعریفش با آرپیجی و کلاش دیگه فرق می کنه .. یک نگاهی به جنگ کوزوو .. عراق بنداز تا بفهمی تاکتیک های حمله چیه .. الان کلاش آخرین مرحله حنگه .. دفاع خانه به خانه .. راستی .. من یه مدت تو کار طراحی رادار بودم .. می دونم قدرت رادار های ایران نسبت به دنیا در چه حده .. و دقیقا به خاطر همین که همه عزیزانم تهراند نگرانم ..
نکته پنجم .. می دونی .. من هیچ وقت خودمو از هیچ گروهی ندونستم .. هیچ وقت سنگ گروهی رو به سینه نزدم .. هیچ کدوم از دوستام از مصدف برام حرف حماسی نزده . آقا محمود .. اینجا هم خطا کردی .. من سوتو نزدم که تو پریدی .. این حرفایی که تو قبلا راجه بهشون فکر کردی و یا شتیدی و داری می گی .. بیا راجع به یه چیزی صحبت کنیم که قبلا راجع بهش فکر نکردی.. تو همش داری فکر می کنی زندگی یه دوراهیه بین زندگی با عزت یا مرگ .. و برای زندگی با عزت هم یه تعریف مشخص داری .. دسترسی به علم هسته ای و خود کفایی .. می دونی . پیرارسال بود توی بوق کردن که ایران به خود کفایی تو گندم رسید.. قطعا یادته .. شاید با برو بچ حشن هم گرفتین .. امسال ایران چنان وارد بازار گندم شد که قیمتو ترکوند.. اینا رو هم توی بولتن خبری بسیج می نوین .. اصلا چنین چیزی وجود داره .. که مثلا بگم ما بسیجی کور و کر نمی خوام .. می خوایم بسیجیمون چیز بفهمه ..
نکته ششم.. خوشحالم که تو توی اون نقطه استراتژیک نشستی و می گی من برای علم ارزش قایل نیستم .. یه سری بزن به دانشگاه های تهران تا ببینی با علم دارن چی کار می کنن .. این چند تا جوون هم که می بینی به یه جایی رسیدن .. البته همش کار خودشون بوده .. اما من شنیدم یه شایعه ای بوده که دهه نود یه پاکستانی احمقی اطلاعات زیادی داده به ما .. البته من که می گم همشو می دونستیم .. من در حال حاضر علاوه بر بمب دارم به مردم ناحیه هم فکر می کنم .. مملکت بی در و پیکر ..کسی آمار نمی گیره .. اما مطمئن باش ده سال دیگه آمار سرطان توی دهات و شهر های اطراف پایگاه های هسته ای بالا رفته .محمد

نکته آخر .. و تو به من می گی ختم الله علی قلوبهم .. تو چی گفتی که من نشندیم .. تو چه استدلالی کردی.. تو یه سری شعار دادی .. و هنوز هم همین کارو می کنی.. تو شعر می خونی که این کوفه علی دارد .. من بحثم اینه که توی انرژی هسته ای بهایی باید پرداخته بشه .. و اگه بها این باشه که ایران عقب بیفته توی مسایل مهمتر نمی ارزه .. مسایل مهمتر رو هم تعریف می کنم وضع معیشتی و اقتصادی مردم .. سطح فرهنگی .. امنیت اجتماعی .. آرامش خاطر .. و تو همه این ها رو به اسلام ربط می دی که تطمئن القلوب برام می خونی .. اما یه چیزی بیشتر از ذکر خدا اینجا لازمه رفیق .. ( بهت که نمی گم برادر .. من فقط به کسایی که واقعا مثل برادر دوستشون دارم می گم برادر.. نه هر کسی که از در اومد تو .. این جوری بهتره ..) من بهت می گم من مخالف اینم که آدم در به در دنبال بهانه خوب برای مردن بگرده .. آدم باید دلیل برای زندگی کردن داشته باشه رفیق.. نه مردن .. نه حتی خوب مردن ..
پیشنهاد .. خیلی خوشحال می شم به جای اینکه وصیت نامه شهید بزاری توی وبلاگت .. بعد بیفتی توی وبلاگ مردم که بیاین بخونی بلکه دنیا رو تکون بدی.. برای اینکه به مایی که نمی دونیم خقیقت مجاست نشون بدی حقیقت کجاست یه متن راجع به همین بجث بنویسی .. و امیدوارم حرفات کپی پیست حرفایی نباشه که دیروزش شنیدی ..
پی نوشت .. هیچ خوش ندارم منو با کسی یکی کنی .. من سال هفتاد ونه داشتم درس می خوندم .. برای کنکور .. چت نمی کردم ..
پی نوشت دو .. نمی خوام راجع به شهادت حرف بزنی .. راجع به زندگی برام حرف بزن .. به اندازه کافی ای زشهید نگفتی ؟ قطعا هیچ چیزی ارزش شهید رو مشخص نمی کنه .. اما شهید برای مردنش نبود که شهید شد .. بالا رفت .. برای زندگیش بود ..
پی نوشت سه .. ببین بحث کردن رو یاد بگیر .. اول اگه حرف زدی دیگه نمی گی حال ندارم بگم .. حتی قبل از اینکه ببینی طرف ختم الله هست یا نه .. دوم اینکه گوش کن ببین چی می گه اونو جواب بده .. سوم اینکه شعار نده .. حداقل ببین اول طرف فرق شعار و حرف رو می فهمه .. اگه نفهمید بده .. چهارم اینکه سعی کن حرفی که می زنی معنی داشته باشه .. این خیلی مهمه ..پنجم .. طرف رو نچپون توی یه گروه فکری و اون گروه رو بکوبون .. مگه اینکه طرف خودش بگه من جزو این گروهم .. مثل تو که می گی بسیج و حزب اللهی هستی ..
پی نوشت سه .. منظورم حنگ افعانستان بود .. داشتم به کوزوو فکر می کردم ..

============>
محمود:

جواب

بسم الله الرحمن الرحیم...
اول اینکه از کجا شروع کنم...بهتر این بود که من اصلا جوابت رو نمی دادم چون با این لحن بسیار زیبایی که شما شروع به بحث کردی احتمالا آخر عاقبت بحث رو باید تو بیمارستان ادامه بدیم...من به صراط مستقیمی اعتقاد دارم (و این اعتقاد رو از قران گرفتم) که برای انسان دو بال عقل و وحی گذاشته به نظر من انسان باید برای فکرش معیاری داشته باشه که بتونه غلط ها کج روی ها تند رویها و کند روی های عقلش و..... رو بشناسه و اصلاح کنه.... اعتقاد من اکتسابی نیست من سعی میکنم برای حرفهام سندی داشته باشم از اونهایی که پا در صراط مستقیم گذاشتند
و اینه که من چون اعتقاداتم رو با الگو هام مطابقت میدم یعنی میبینم کجا خطا رفتم و سعی در اصلاح بر مکنم.برای همین من برعکس تو تا حرفی رو درست ندونم نه بر زبان میارم نه روی قلم ونه توی وبلاگ که ای مردم بیایید افاضاتم رو بخونید. با بحث عقل و اینها موافقم اما نه اینطوری که گفتی. در همه جا رسم برای حرفهاشون یه جمله یه تیکه از حرف یک دانشمند یک عالم رو میارند برای اینکه درستی حرفشون رو ثابت کنند
نه اینکه کپی پیست باشه...طبق این حرف شما نصف این مقاله های علمی فلسفی و... بی اعتباره!
بعد نگاه کردن شناآقایون اشکالی برای آقایون نداره( این حرفاته که بحث رو از بحث بیرون میاره) محمد برادر من(من میگم برادر چون هردو مسلمانیم و اینقدر که تو خواستی دور باشیم دور نیستیم)تو که مسلمانی لابد به پیغمبر امامان هم میگی چرا اعتقاد پخش کردن اصلا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اوالامر منکم یعنی چی؟...ولی فقیه یعنی نائب عام امام زمان( در این باره من صلاحیت دفاع رو ندارم خیلی علاقه داری حقیقت رو کسب کنی برو نظریات امام و همچنین دکتر شریعتی رو در این مورد بخون)برادر گرامی با اجازه ی شما من فقط یه بسیجی عادی با یه پرونده ی مفقود شده بیش نیستم پس مطمئن باش تاحالا بولتن بسیج رو نخوندم تا بیام برات از رو اون حرف بزنم...برای حرفهام من منبعی جز قران حرفهای اهل بیت و حرفهای بزرگان دین و شهدایی که به حقیقت رسیدن وجود نداره...عزیزم منابع خبری منم اگه وقت خوندن انگلیسی داشته باشم بعد از خبرگزاری های داخلی اینطرف و اون طرف سی ان ان ...البته نه اونطور که اونا بگن قبول کنم وخیلی از حرفها رو و خبر ها رو تحلیل میکنم.با اجازتون من اصلا تهران رو علامت نزدم(اینم برای اینکه فکر نکنی خیلی عشق تهروونم)
محمد برای من جنگ تعریفی از مقابله ی سلاح با سلاح نیست گرچه باید تا اونجایی که میتونیم داشته باشیم و پیشرفت هم کنیم...جنگی که تو اعتقادمه تقابل اعتقادات اسلام ناب محمدی که تو این عصر با دم مسیحایی خمینی زنده شد و گرنه تو حجره های طلبه ها می پوسید با جبهه ی کبر غرور تکبر نزویر و زر وزوره...چقدر جالب اعتقاداتی که شما فکر میکنید که از عقل خودتون بیرون اومده رو من تو خاطرات و تفکرات یک جاسوس انگلستان در بلاد اسلامی در 200 یا300 سال پیش خوندم...در باره ی اون پاکستانی هم باید بگم.1. اطلب العلم ولو بصین 2.اون طوری که من از منابع داخلی و خارجی فهمیدم ایران تا سال75 یه دوره ی ساخت تجهیزات داشته که اون تا اونجا که میدونم ربطی به این حلقه ی آخر ی که تازه بدست اومد نداره و اون جناب هم سهمی در این حلقه ی آخر نداره3. چرا کسی رو که دربین تمام تحریم های علمی حاضر شده به کشور شما خدمت کنه اینطور اجرش رو میدی.مطمئن باش اگه این چیزی که در مورد تشعشعات میگی درست بود تا الان2222222222222222بار این آژانس و اون سازمان گفته بودن ...شعار اگه شعور قبلش باشه هیچ ایرادی نداره..مشکل شما اینه یه چیزی یاد گرفتین که شعار نده...این شعاره اون شعاره...شعاره که درونیات و عقلانیات
و اعتقادات رو قابل انتقال میکنه اونیم که میگن شعار نده یعنی اینکه عملی پشتش نیست...یعنی فقط شعار بده نه همیشه بد باشه. اینو دیگه باید تشخیص بدی.هیهات من الذله شعار اونهایی است که عزت دارند ظلم ناپذیرند نه اینکه زندگی در خواری رو ترجیح میدن به عزت ابدی...گفتم کسی که معنای زندگی رو نفهمه نمیتونه معنای مرگ هم بفهمه همیشه مرگ رو یه چیز زشت میدونه...چون هدفش فقط برای این دنیاست...خوب به این جمله فکر کن دنبالش برو ببین چرا من این رو میگم لذت زندگی مرگ آگاهانه(مرگ آگاهانه نه مرگ خواهانه نه دنبال مرگ رفتن ، فکر به مرگ به اینکه اینجا یه کاروانسرا بیشتر نیست به اینکه فانیه اینجا) را با تمام لذات عوض نمی کنم.
این جملت رو خیلی قبول دارم مرسی که گفتی دلم شاد شد"اما شهید برای مردنش نبود که شهید شد .. بالا رفت .. برای زندگیش بود" ما هم برای این مقاومت میکنیم که میخوایم زنده باشیم 30 سال دیگه گدای سوخت اتمی از فلان کشور نباشیم....ما هم میخوایم زندگی کنیم...میخوایم بندگی کنیم برای ربمون...

از سید شهیدان اهل قلم شهید مرتضی آوینی
زندگی زیباست اما شهادت از آن زیباتر است سلامت تن زیباست اما پرنده ی عشق تن را قفسی میبیند که در باغ نهاده باشند و اگر از این خاک نردبانی به آسمان نباشد جز کرمهایی فربه و تن پرور بر می آید؟؟!!!!!


هنوز هم باید این آیه رو خوند که
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
ختم الله علی قلوبهم وعلی سمعهم و علی ابصارهم
صدق الله العلی العظیم

و السلام علی من اتبع الهدی ..

 

                                                                        

                                                                            ما با شهدا می مانیم

آیا می‏توانید این مسئله را حل کنید؟

 
آیا می‏توانید این مسئله را حل کنید؟



دست نوشته‏ اى خواندنى از رتبه اول کنکور پزشکى سال 1364


چه کسى می‏داند جنگ چیست؟ چه کسى می‏داند فرود یک خمپاره، قلب چند نفر را می‏درد؟ چه کسى می‏داند جنگ یعنى سوختن، یعنى ویران شدن، یعنى ستم، یعنى آتش، یعنى خونین شدن خرمشهر، یعنى سرخ شدن جامه‏ اى و سیاه شدن جامه‏ اى، یعنى گریز به هر جا، به هر جا که این جا نباشد، یعنى اضطراب که کودکم کجاست؟ جوانم چه می‏کند؟ دخترم چه شد؟ به راستى ما کجاى این سؤال‏ ها و جواب ‏ها قرار گرفته ‏ایم؟

کدام دختر دانشجویى که حتى حوصله ندارد عکس‏ هاى جنگ را ببیند و اخبار آن را بشنود، از قصه دختران معصوم سوسنگرد با خبر است؟ آن گُل‏هاى ناز آن اسوه‏ هاى عفاف که هر کدام در پس رنج‏ هاى بیکران صحرانشینى و بیابانگردى آرزوى سال‏ها بعد را در دل می‏ پرورانند. آن خواهران بى دفاع، آن مظاهر شرم و حیا را چه کسى یاد می‏کند که بى شرمان دامنشان را آلوده کردند و زنده زنده به رسم اجدادشان به گور سپردند.

کدام پسر دانشجویى می‏ داند هویزه کجاست؟ چه کسى در هویزه جنگیدهُکشته شده و در آنجا دفن گردیده؟ چه کسى است که معنى این جمله را درک کند: نبرد تن و تانک؟! اصلاً چه کسى می‏ داند تانک چیست؟ چگونه سر یکصد و بیست دانشجوى مبارز و مظلوم زیر شنی‏ هاى تانک له می‏ شود؟

آیا می‏ توانید این مسئله را حل کنید؟ گلوله‏ اى از لوله دوشکا با سرعت اولیه خود از فاصله هزار مترى شلیک می ‏شود و در مقصد به حلقومى اصابت نموده و آن را سوراخ کرده و گذر می‏ کند، معلوم نمایید سر کجا افتاده است؟ کدام زن صیحه می‏ کشد؟ کدام پیراهن سیاه می‏گردد؟ کدام خواهر، بى برادر می ‏شود؟ آسمان کدام شهر سرخ می‏ شود؟ کدام گریبان پاره می ‏شود؟ کدام چهره چنگ می‏ خورد؟ کدام کودک در انزوا و خلوت اشک می‏ ریزد؟...
توانستید؟

اگر نمی ‏توانید، این مسئله را با کمى دقت بیشتر حل کنید: هواپیمایى با یک و نیم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده مترى سطح زمین، ماشین لندکروزى را که با سرعت در جاده مهران - دهلران حرکت می‏ نماید، مورد اصابت موشک قرار می ‏دهد، اگر از مقاومت هوا صرف نظر شود، معلوم کنید کدام تن می ‏سوزد؟ کدام سر می ‏پرد؟ چگونه باید اجساد را از درون این آهن پاره له شده بیرون کشید؟ چگونه باید آن‏ها را غسل داد؟ چگونه بخندیم و نگاه آن عزیزان را فراموش کنیم؟ چگونه می‏ توانیم در شهرمان بمانیم و فقط درس بخوانیم؟ چگونه می‏ توانیم درها را به روى خود ببندیم و چون موش در انبار کلمات کهنه کتاب لانه بگیریم؟

کدام مسئله را حل می‏ کنى؟ براى کدام امتحان درس می‏ خوانى؟ به چه امید نفس می‏ کشى؟ کیف و کلاسورت را از چه پر می‏ کنى؟ از خیال، از کتاب، از لقب شامخ دکتر یا از آدامسى که هر روز مادرت در کیفت می‏ گذارد؟ کدام اضطراب جانت را می ‏خورد؟ دیر رسیدن به اتوبوس، دیر رسیدن سر کلاس، نمره گرفتن؟ دلت را به چه چیز بسته ‏اى؟ به مدرک، به ماشین، به قبول شدن در دوره فوق دکترا؟

آى پسرک دانشجو، به تو چه مربوط است که خانواده ‏اى در همسایگى تو داغدار شده است؟ جوانى به خاک افتاده است؟ آى دخترک دانشجو، به تو چه مربوط که دختران سوسنگرد را به اشک نشانده ‏اند؟ و آنان را زنده به گور کردند؟ یا در کردستان، حلقوم کسى را پاره کردند تا کدهاى بیسیم را بیابند؟ به تو چه مربوط است که موشکى در دزفول فرود بیاید و به فاصله زمانى انتظار نور، محله ‏اى نابود شود؟ به تو چه مربوط است که کودکانى در خرمشهر از تشنگى بمیرند؟ هیچ می ‏دانستى؟

حتماً نه! هیچ آیا آنجا که کارون و دجله و فرات به هم گره می‏ خورند، به دنبال آب گشته‏ اى تا اندکى زبان خشکیده کودکى را تَر کنى و آنگاه که قطره‏ اى نم یافتى، با امیدهاى فراوان به بالین آن کودک رفتى تا سیرابش کنى؟ اما دیدى که کودک دیگر آب نمی‏ خورد!!

اما تو اگر قاسم نیستى، اگر على اکبر نیستى، اگر جعفر و عون و عبدالله نیستى، لااقل حرمله مباش! که خدا هدیه حسین را پذیرفت و خون على اصغر را به زمین پس نداد. من نمی ‏دانم که فرداى قیامت این خون با حرمله چه خواهد کرد....

دست نوشته‏ شهید احمدرضا احمدی‏ ساعتى قبل از شهادت‏

 



مستی

بسم الله الرحمن الرحیم

تاریخ نگارش این پست: نمیدونم چن ماه پیش بود دیگه

امام صادق (ع) تو یه حدیث خیلی مشهوری می فرمایند : شیعیان ما از باقی مانده ی گل ما

آفریده شده اند، که در شادی ما شاد و در حزن و اندوه ما محزون اند.

بعضی وقتا بعضی دوستان ماها (مذهبی ها و بخصوص هیئتی ها)رو که میبینند فکر میکنند که همیشه غمگین و افسرده و گریانیم... البته شاید تقصیر هم نداشته باشند چون معمولا این دسته که این دیدگاه رو دارند فقط ایام شهادت حضرت علی یا ایام محرم پاشون به هیئتا وا میشه و قاعدتا اون ایام معمولا ایام حزن محبان اهل بیت
...اما کاش این دوستان یکمم ایام شادی کنار ما بیان ...کاش اونهام مثل دوستان من
در شادی اهل بیت شاد و در غمشون غمگین باشند...الان که ایام محرمه ممکن بعضی به ما بگن شما چقدر عزا داری میکنید...مگه دهه اول تموم نشد...مگه عاشورا نرفت
...خوب باید قبول کنن که تو ایامی که کاروان خاندان اهل بیت رو از این منزل به اون منزل میبرند با اون وضع حق داریم اگه بعضی اوقات محزون باشیم...حق داریم اگه بگیم ما عید نداریم
شیعه اگه شیعه اس باید تو شادی اهل بیت شاد و تو غم اهل بیت محزون باشه
کاش روز عید غدیر با ما بودید و اون حال بچه ها رو میدیدید...امروز حالم خیلی گرفته بود
حوصله ام هم سر رفته بود  گفتم بذار یه کم از این فضا در بیام....فیلم مراسم عید غدیر هیئتمون رو نیگا کردم... عجب حالی بود...چه صحنه هایی!!... من بیشتر رو چهره ی بچه ها دقت کردم...عجب نشاط و سروری تو چهره شون بود....باورتون نمیشه یه دوستی که الان فرمانده بسیج یکی از دانشگاههاست یه جوری کف میزد انگار صد ساله کارش همینه...شادی از صورت آقا جواد (مسئول هیئت) میبارید...به قول یه بنده خدایی
سور(یا شایدم صور) مستی ساز بود...
قیافه ی عمار و مهدی هم خیلی بامزه شده بود... واقعا انگار مست شده بودن همه
....اصلا چرا از روز عید بگم...یه مدت قبلش که با عمار رفتیم قرارگاه امیر المومنین(البته برای تفریح)
زیر بارون (مثلا) داشتیم هیزم جمع میکردیم با هم شعر میخوندیم... چه کیفی داشت
و.... تا دلت بخواد خاطرات خوش و خنده دار و تکیه کلامهای با مزه....بدون اینکه به گناه
کشیده بشیم...با دروغ و مسخره و غیبت و آهنگ حرام و...
اینها رو گفتم تا بعضی ها این ادعا رو نکنن که ما شادیم و شما همیشه افسرده وناراحت
وگریون... مطمئنا رفقای دیگه ی هیئتی که اینجا میان حرفهای من رو تایید می کنند

پ.ن: اونهایی که اسمشون رو آوردم قبلا ازشون اجازه گرفتم تا غیبت نشه

پ.ن: میدونم این پست زیاد کامل وجامع نیست، فقط میخواستم خلاصه بگم نه اینکه از تمام جوانب

 

عید شما مبارک...دم خروس سه چارک

 

 


حدیث عشق بگویم بدان زبان که بدانم!



گذری بر عشق امیر المومنین و حضرت فاطمه (س) به بهانه ی سالروز آتش زدن خانه ی حضرت زهرا به دست ظالمان و غاصبان ولایت (لعنت الله علیهم و علی اشیاعهم)

لغات و کلمات هرچه هم ژرف باشند بعضی جاها کم می آورند و قلمها هرچه هم روان و شیوا باشند بعضی جاها می شکنند....چند روزی است که در این فکرم که چرا بجای لیلی و مجنون...شیرین و فرهاد...عشق حضرت زهرا (س) و علی (ع) منظومه نشد وآتش این فکر زمانی در وجودم شعله ور تر می شود که این شعر را از قول حضرت علی در کتابی خواندم که در شان معشوقه ی خویش این چنین می سرود:
لکل اجتماع من خلیلین فرقه

و کل الذی دون الممات قلیل

و ان افتقادی فاطما بعد احمد

دلیل علی ان لا یدوم خلیل
"هر اجتماع دو دوست سرانجام به جدایی می انجامد و هر مصیبتی غیر از فراق و جدایی ، اندک است. رفتن فاطمه بعد از احمد دلیل آن است که هیچ دوستی باقی نمی ماند"
و راستش را بخواهید هر کس با شنیدن این مصایب وارد بر علی(ع) و زهرا(س) و خواندن این سروده ی پردرد پی به راز عشق آنها می برد آنگاه که فاطمه بیهوش افتاده بود و علی (ع) بالای سرش هرچه می گفت: یا بنت الرسول....یا فاطمه.....هیچ صدایی نمی شنید اما همینکه فرمود یا بنت الرسول الله انا علی دیدند چشمان فاطمه باز شد...و این عشق چه می کند با انسان...آری باید عشق بیهوده ی مجنونها و لیلاها را ...شیرینها و فرهادها را به گوشه ای انداخت آنگاه عشق علی و فاطمه را باور کرد. در تمام عشقهای مجنون یا فرهاد این فراق بود که عشق آنها را فزونی می بخشید اما اگر به وصال منجر می شد بعد از آن دچار زندگی روزمره می شدند و یا به قول نویسندگان با خوبی و خوشی به زندگی خویش ادامه می دادند.
اما عشق علی و فاطمه چون آسمانی بود و بی حد و مرز و آنها چون یکدیگر را و مرتبه و عظمت یکدیگر را درک کرده بودند در وصال و حتی در زندگی روزمره نیز طعم عشقشان را شیرینتر از فراق و وصال لیلی شیرین و .... می چشیدند ...لحظه به لحظه حتی نداری ها و مشکلات مانع از ابراز عشق نمی شد حتی دوران وصال برای آنها خسته کننده نبود و در این عشق حتی بی وفایی نیز وجود نداشت و حتی وفای زیاد نیز این دو عاشق و معشوق را خسته و دلزده نمی کرد آن لحظه ای هم که دست تقدیر وآن تازیانه ها و آن ضربات غلاف شمشیر که دست زهرا را از دامان حیدرش کوتاه کرد باز این جدایی فقط برای یکی درد ناک نبود بلکه هردو از داغ فراق اشک می ریختند همانطور که امام باقر (ع) از اجدادش نقل می کند که: فاطمه(س) گریه می کرد
علی (ع) فرمود: چرا گریه می کنی؟! .... فاطمه با همان حالت فرمود: ابکی لما تلقی بعدی!!

"گریه ام بخاطر حوادثی است که بعد از من به تو می رسد".... و علی نیز جواب او را هنگامی که فراق را درک کرد اینگونه داد که وقتی خبر شهادت معشوقه اش را به او دادند بقدری ناتوان شد که به زمین افتاد ،آب بر صورتش ریختند وقتی به خود آمد با گفتاری که از قلب داغدار و پر سوزش بر میخواست فرمود:

بمن العزا یا بنت محمد(ص)........؟!!!..."به چه کسی خود را تسلیت بدهم؟" تا وقتی که زنده بودی مصیبتم را به تو تسلیت می دادم اکنون بعد از تو چگونه آرام گیرم ...آری ..اگر زهرا و علی نبودند دیگر لیلی و مجنون ها مشق شب عشق خود را از روی چه می نوشتند و پای صحبت چه کسی دل می سپردند و راستش من می گویم که اگر علی و فاطمه نبود لیلی و مجنون...شیرین و فرهاد اصلا وجود نداشتند و پاسخ سوال اول از این جملات بر می آید که منظومه و شعر و تغزل تنها لایق همان لیلاها و شیرینها هاست....زیرا عشق زهرا و علی در وصف و در قالب تنگ و تاریک نثر و نظم هرگز نمی گنجد و به قول مولانا " آفتابی را چنین ها کی رواست؟" زیرا عشقی که در منظومه بیاید دیگر عشق نیست... و شاید آنها را فقط بتوان بچه بازی خواند تا زمزمه ی مردم شوند زیرا عشق تنها کار زهرا و علی است.
پس ای محمود باید گفت که سوالت و مقایسه ات اصلا اشتباه است....

هر دو عشق هستند لیکن این کجا و آن کجا


والسلام علی من اتبع الهدی

 


با من سخن بگو دوکوهه....(اثر شهید آوینی)

 

با من سخن بگو دوکوهه

 

اگر بپرسی دوکوهه کجاست چه جوابی بدهیم؟ بگویم دوکوهه پادگانی است در نزدیکی اندیمشک که بسیجیها را در خود جای میداد و بعد سکوت کنیم؟ پس کاش نمیپرسدی که دوکوهه کجاست چرا که جواب گفتن به این سوال بدین سادگیها ممکن نیست. کاش تو خود در دوکوهه زیسته بودی که دیگر نیازی به این سوال نبود. اگر آنچنان بود، شاید تو هم امروز با ما به دوکوهه میآمدی.

 

دوکوهه پادگانی است در نزدیکی اندیمشک که سالهای سال با شهدا زیسته است با بسیجیها و از آنها روح گرفته است روحی جاودانه.

 

یک بار دیگر! سلام دوکوهه

 

قطارها دیگر در دوکوهه نمیایستند و بسیجیها از آن بیرون نمیریزند. قطارها دوکوهه را فراموش کردهاند. اما شهداء انسی دارند با دوکوهه که مپرس.

 

میگویی نه؟ از حوض روبروی حسینیه حاج همت بپرس که همه شهدای دوکوهه با آب آن وضو ساختهاند. در حاشیه اطراف حوض تابلوهایی هست که به یاد شهدا روییدهاند اما الفت شهدا با این حوض نه فکر کنی که به سبب تابلوهاست. من چه بگویم اینها سخنانی نیست که بتوان گفت. تو خودت باید دریابی وگرنه چه جای سخن؟

 

ای دوکوهه، تو را با خدا چه عهدی بود که از این کرامت برخوردار شدی و خاک زمین تو سجدهگاه یاران خمینی شد؟ و حال چه میکنی در فراق پیشانیهایشان که سبب متصل ارض و سماء بود و آن نجواهای عاشقانه؟

سکوت کرده و دم برنمیآورد. ما که میدانیم زمان بستر جاری عشق است تا انسانها را در خود به خدا برساند و حقیقت تمامی آنچه در زمان حدوث مییابد باقی است. پس از حسینیة حاج همت بخواه که مهر سکوت را از لب برگیرد و با ما سخن بگوید.

 

حسینیه حاج همّت قلب دوکوهه است حیات دوکوهه از اینجا آغاز میشد و به همین جا باز میگشت. وقتی انسان عزادار است. قلب بیش از همه در رنج است و اصلاً رنج بردن را همه وجود از قلب میآموزند دوکوهه قطعهای از خاک کربلا است، اما در این میان حسینیه را قدری دیگر است. کسی میگفت: کاش حسینیه را زبانی بود تا با ما بگوید از آن سری که میان او و کربلاست گفتم حسینیه را آن زبان هست. کو محرم اسرار؟ دوکوهه، خاک و آب و در و دیوارهایش، همة وجودش با حضور شهداء آن همه انس داشته است که اکنون در این روزهای تنهایی جایی مغمومتر از آن نمییابی. دوکوهه مغموم است و در انتظار قیامت دلش برای شهدا تنگ شده است.

 

عالم محضر شهداست اما کو محرمی که این حضور را دریابد و در برابر این خلأ ظاهری خود را نبازد؟

 

زمان میگذرد و مکان‏ها خروجی شکستند اما حقایق باقی هستند. شهید حاجیپور زنده است من و تو مردهایم. شهدا صدق و استقامت خویش را در آن عهد ازلی که با خدا بسته بودند اثبات کردند.

 

کاش ما درخیل منتظران شهادت باشیم.

 

 

پ.ن: راستش خودم هیچ چیزی نتونستم بنویسم. حتی اونایی رو که موقع سفر تو دفتر خاطراتم نوشته بودم.

 

پ.ن: خنده دار ترین صحنه ی سفر  موقع ورزش صبگاهی مون بود! که میرفتیم رو پل بزرگ و اصلی خرمشهر ساعت ۴ صبح

قرغش میکردیم و مشغول ورزش میشدیم....بعضیها که تک وتوک از اونجا رد میشدن شاخ در میاوردن از کار ما...روی پل ساعت۴ صبح   با این قیافه ها( بعضی دوستان یک وجب ریش)  همه با شالهای مشکی یا چفیه...شلوار پلنگی یا خاکی....مشغول بالا و پایین پریدن و یا شعر الکی خوندنهای دسته جمعی....